جانم از غم تباه شد; ايواه
روزم از عشق شد سياه - سياه
سوختم ، سوختم ; دريغ ! دريغ
مگر اي شبح ! عشق بود گناه؟
در بر كشيد شاعر، مرگش كه در رسيد
ديوان خويش و گفت كه:
- ((جاويد نام ماست .
رفتيم ما; ولي اگر اندر غياب ما
گويد كسي كه مرد فلان ; - سخت و نارواست )).
گفت:
-((اين ز فكر ساخته ; - (ديوان خود نمود
تا هست سال و ماه ، چو خورشيد پا بجاست .
بر سنگ خورد خواهد اگر چند جام ما،
تا اين بنا بپاست نمردست نام ما
.
.
.
اهــــورايــــي بـــــاشــيــد
Posts
Showing posts from June 1, 2003
- Get link
- X
- Other Apps
کسي از تپه های شن بالا مي رود... قطره از چشم خورشيد مي خروشد
تبسم بر ديواره ی غنيمت جاری ميشود
پلک تکاني مي خورد ... پيشاني بر سجاده تسليم مي نشيند و تا صبح باراني خورشيد ترانه مي خواند
نيمه ظهر لحظه در افق منبسط شکوفه بر سر مي ريزد
.......... فرياد .......... فرياد
تا عصر پائيزی باران مجال کوتاه است
.
.
.
اهــــورايــــي بـــــاشــيــد