Posts

Showing posts from June 1, 2003
جانم از غم تباه شد; ايواه روزم از عشق شد سياه - سياه سوختم ، سوختم ; دريغ ! دريغ مگر اي شبح ! عشق بود گناه؟ در بر كشيد شاعر، مرگش كه در رسيد ديوان خويش و گفت كه: - ((جاويد نام ماست . رفتيم ما; ولي اگر اندر غياب ما گويد كسي كه مرد فلان ; - سخت و نارواست )). گفت: -((اين ز فكر ساخته ; - (ديوان خود نمود تا هست سال و ماه ، چو خورشيد پا بجاست . بر سنگ خورد خواهد اگر چند جام ما، تا اين بنا بپاست نمردست نام ما . . . اهــــورايــــي بـــــاشــيــد
کسي از تپه های شن بالا مي رود... قطره از چشم خورشيد مي خروشد تبسم بر ديواره ی غنيمت جاری ميشود پلک تکاني مي خورد ... پيشاني بر سجاده تسليم مي نشيند و تا صبح باراني خورشيد ترانه مي خواند نيمه ظهر لحظه در افق منبسط شکوفه بر سر مي ريزد .......... فرياد .......... فرياد تا عصر پائيزی باران مجال کوتاه است . . . اهــــورايــــي بـــــاشــيــد