Posts

Showing posts from April 6, 2003
پس از من تا ايران زنده است بر مرگ من اشك مريزيد. با يك پرچم ايران كفن ام كنيد و به سنگ مزارم بنويسيد زير اين توده ي خاك ، ميان استخوان هائي كم و بيش پوسيده ، هنوز دلي به عشق ايران مي تپد. پس اين جا تاملي كن و بر خفته به يادي منتي گذار معبود من ايران ، ايمان من ايران ، خداي من ايران ، آري آري همه چيز من ايران بود. - پس اگر مي خواهي براي آرامش روح من دعائي بخواني ، و بدين گونه مرا تا زير بار سنگين معاصي خويش از پا در نيافتم نيروئي ببخشي ، به عظمت ايران دعائي كن : بگو ((ايران پاينده باد!)) و بخواه كه ايران پاينده بماند، تا چون خواستي بتواني كه براي پاينده گي ي ايران فداكاري كني آري هميشه بگو ((پاينده باد ايران !))... با زبان بگو، با قلب بخواه ، و با عمل بنما كه ايران را پاينده مي خواهي . . . اهــــورايــــي بـــــاشــيــد
فصل كوچ فرا رسيده بود و گروه لك لكان بايد خود را به منطقه ها ي گرمسير مي رساندند. يكي از لك لكان بيمار شده بود و تاب كوچ را نداشت و نمي توانست از جاي خود حركت كند . وقت تنگ بود و گروه بايد حركت مي كرد ..پس او چه مي شد؟؟ رئيس گروه تصميمش را گرفت همه بايد كوچ مي كردند و او را تنها مي گذاشتند و مي رفتند. دوستان آن لك لك ناراحت از صدور آن فرمان به مخالفت پرداختند كه چرا بايد دوست خود را تنها بگذارند؟ هرچه پيران گروه و رئيس اصرار كردند آنان گوش ندادند وهمانجا نزد دوست خود ماندند و گروه رفت و به جايي گرم رسيد سال بعد كه گروه باز به آن منطقه كوچ كرد و به جاي قبلي خود رفت تا ببيند سر آن تعداد ازلک لکان مانده چه آمده؟؟ وقتی به آنجا رسيدند بجز استخوانهاي آن عده از لك لكان چيزي . برجا نمانده و اثری از آنها نبود . اهــــورايــــي بـــــاشــيــد