Posts

Showing posts from January 12, 2003
شنبه روز بدي بود روز بي حوصلگي وقت خوبي که ميشد غزلي تازه بگي ظهر يکشنبه ي من جدول نيمه تموم همه خونه هاش سياه توي خونه جغد شوم صفحه ي کهنه ي يادداشتهاي من گفت دوشنبه روز ميلاد من اما شعر تو ميگه که چشم من تو نخ ابر که بارون بزنه آخ اگه بارون بزنه آخ اگه بارون بزنه غروب سه شنبه خاکستري بود همه انگار نوک کوه رفته بودن بخودم هي زدم از اينجا برو اما موش خورده شناسنامه ي من عصر چهارشنبه ي من عصر خوشبختي ما فصل پوسيدن من فصل جون سختي ما روز پنجشنبه اومد مثله سقائک پير رو نوکش يه چيکه آب گفت به من بگير بگير جمعه حرف تازه اي برام نداشت هرچي بود خيلي بيشتر از اينا گفته بود
با شاپركت نقش خمار و خيس پائيز شدي تك غنچه ي اين بهار بي باور و گلريز شدي يك عمر به آوارگي آيينه ها خنديدي آخر خودت آواره ي اين درد دلاويز شدي بي تاب نشستي كه بباري و نباريدي باز آواي غم آلوده ي باران و شب آويز شدي از باد چه ديدي كه پس از اينهمه سردي و سكوت با واژه ي پر تلاطم عشق گلاويز شدي كاش از تپش ساده ي اين باغچه مي فهميدي اينبار گرفتار همين نقش غم انگيز شدي در لحظه ي ميلاد ستاره هاي سرگردانت رقصيدي و قرباني اضطراب پائيز شدي ایران مسعودی