Posts

Showing posts from December 15, 2002
در بعضي از مسائل نمي توانم خاموش بنشينم و قفل سكوت بر لبان خود بزنم كه گويي آن كلام پنجه قويي دارد و اگر آنرا بازگو نكنم حصار خود را بر گلوي من تنگتر و تنگتر ميكند ولي از آنسو هم اگر بگويم دوستان خرده ميگيرند كه باز حال تو خراب شد و اختيار قلم را از دست دادي..؟؟؟ در لوس آنجلس آمريكا يا بقولي شهر فرشتگان عده اي از هموطنان عزيزمان در اداره محاجرت آن شهر به بند كشيده شدند عده اي كه هنوز كار اقامت آنها درست نشده بود يا در حال درست شدن بوده اداره محاجرت آمريكا آنان را زنداني كرده و با آنان با خشونت هرچه تمامتر رفتار كرده است. از آنسو عده اي از هموطنان عزيز برعليه اينكار دولت آمريكا دست به تظاهرات گسترده اي زدند..كه بايد به آنها مرحبا گفت ولي من كار به اين جريانات ندارم ..دل من از جاي ديگري به درد آمده و از آنجا كه چرا بايد هموطن من در غربت به سر ببرد و به بند نيز كشيده شود ؟چرا بايد هموطن من كشور ديگري را به كشور خود بلاجبار ترجيح دهد؟چرا ايراني با سابقه تاريخي 2561 سال به دست مردماني بي فرهنگ و خشن و بي تمدن بايد اثير بشوند؟؟راستي چرا؟؟ ميخواهم بيشتر بنويسم ولي گويي غول خو سانسوري
خداوندا امروز عاجزو ناتوان با زباني در كام كشيده و دست و پائي در بند بادلي شكسته و چشماني پر اشك رو به سوي تو كرده ام. خداوندا و اي اهوراي بزرگ مرا مي شناسي؟؟اين بنده اسيرت را مي شناسي كه به در گاهت رو كرده و چنين زارو نزار پيشاني بر خاك مي مالد وبه در گاهت سجده ميكند؟؟خداوندا آيا صداي من و امثال مرا مي شنوي؟ آيا ما هنوز مجرم و محكوم به شكنجه هستيم..؟!! خداوندا تا به كي محكوم ماندن در سياه چال تاريكيم و تا به كي محروم از ديدن خورشيد جهان افروز..؟؟!!خداوندا تا به كي در شب سياه بمانينم و از سرما بر خود بلرزيم؟ آيا اين شب تاريك را پاياني نيست و ديگر نبايد آسمان ما رنگ صبح را ببيند؟؟خداوندا تا به كي بر بام خانهايمان جغدان شوم آواز مرگ سر دهند و خواب را از چشمان در انتظار خواب ما بربايند؟؟خداوندا تا به كي بايد رخت عزا بر تن كردو گريست..؟؟آيا مردم ما ديگر رنگ شادي و لباس دامادي را نبايد ببينند..؟؟!! آيا اين جغدان شوم روزي سايه سياهشان را از بام خانه ما بر مي چينند و جاي خود را به كبوتران سپيد بال خواهند داد….؟؟!!! آيا ما آن روز را خواهيم ديد..؟؟؟!!
كجا ميتوان او را يافت..؟؟ در تاريكي مطلق ..يا پشت درهاي بسته…يا در كنار منقلي در هنگام استعمال افيون اما به ضن من ديگر نام اورا بر سنگ نبشته هاي گورهاي از ياد رفته بايد جست
گويند مولانا و جمعي از ياران در حال گشت و گذار در شهر بودند.در همان هنگام به محله اي از شهر مي رسند كه آن محله زنان بدكاره چادر زده و مشغول خود فروشي بودند.ياران مولانا بدو گفتند كه از اينجا بگذريم كه اگر ما را در اين مكان ببينند بسيار زشت باشد.مولانا بدان سخن توجه نفرمود و به چادر عده اي از آنان نزديك شد ؛ در آن هنگام زني از چادري بيرون آمد و مولانا بدو گفت تو كيستي ودر اينجا چه ميكني؟ زن كه مولانا را مي شناخت و آوازه شهرتش به گوشش رسيده بود گفت من و دوستانم زنان فاسقي هستيم كه به خود فروشي مشغوليم..مولانا ما را نصيحتي كن…در اين هنگام مولانا رو كرد به زن و گفت شما مريم مقدس زمانه هستيد و شما پاكدامنيد.... من آمده ام كه شما مرابه راه راست هدايت كنيد..چون آن جمع اين سخن بشنيدندهمه گريستند و به درگاه خداوند توبه كردند و از آن پس زناني پارسا پ درستكار شدند ....بدون شرح و توصيف اضافه