Posts

Showing posts from January 5, 2003
اي دريغا چه گلي رفت به خاك چه بهاري پژمرد ؛ چه دلي رفت به باد ؛ چه چراغي افسرد چه كسي باور داشت كه گل پرنفس باغ بهار ؛‌ ناگهان خواهد مرد آري او به ناگه رفت و هنوز چشمان دوستانش ناباورانه رفتنش را تعقيب مي كنند مادر و پدرش در نبود فرزند سيلاب خون بجاي اشك مي بارند و همسرش در جواني از سنگيني اين غم گوئي عمري دراز در اين جهان سپري كرده است او رفت و به پايان رسيد از فاني بودن به باقي بودن رسيد رضــــا جــــان جايت خالي است پير و مرشد بزرگ ؛ اين راهبر راه طريقت ؛ اين غرقه درياي عشق الهي ؛ شعري زيبا دارد كه بازگو كردن آن خالي از لطف نيست بيا تا قدر همديگر بدانيم كه تا ناگه زيكديگر نمانيم چو مؤمن آئينه ي مؤمن يقين شد چرا با آينه ما رو گرانيم كريمان جان فداي دوست كردند سگي بگذار ماهم مردمانيم غرضها تيره دارد دوستي را غرضها را چرا از دل نرانيم گهي خوش دل شوي از من كه ميرم چرا مرده پرست و خصم جانيم چو بعد مرگ خواهي آشتي كرد همه عمر از غمت در امتحانيم كنون پندار مردم آشتي كن كه در تسليم ما چون مردگانيم چو بر گورم بخواهي بوسه دادن رخم را بوسه ده كاكنون همانيم خمش كن مردو