Posts

Showing posts from 2002
و دل در یائی من بی تو مردابی است
برای ديدن اينهمه ظلم و بازگو کردن آن بايد به دنبال کلمات جديد و ادبياتي تازه بود
شايد شما هم در خيابان كودكان خياباني را كه در حال فروش اجناسي هستند ديده باشيد.در ميان اينها عده اي به فروش آيات خداوندي نيز مشغولند.يعني تعدادي از آيات را در دستشان مي گيرند و آنها را ميفروشند. در نخستين نظر ديدن اين كودكان كه براي ارتزاق روزي مجبور به دستفروشي شده اند خود دردي جانكاه است ولي فروش آيات خود بحثي جداست.در مملكت اسلامي كه بايد دين و كلام خداوند به طور رايگان در ميان مردم نشر شود حال ببينيد كه چگونه كلام خداوندي منبع در آمدي براي عده اي شده كه از اين راه نان بخورند.آري درد آور است كه در جامعه اي كه داعيه دار حكومت اسلامي است شاهد ديدن چنين مناظري باشيم ؛ شاهد ديدن عده اي كه از راه دين و بنام دين و با كلام خدا در حال معامله هستند واعظان كين جلوه در محراب و منبر مي كنند چون به خلوت مي روند آن كار ديگر مي كنند
نميدانم درزندگي ما چرا اين تند باد حوادث به وزيدن گرفت و اين صياد بي رحم زندگي چرا در آسمان رنگين حيات فقط من و تورا در حال پرواز ديد و ما را شكار كرد..؟؟چرا اين دنيا آنقدر كوچك شده بود كه تو بايد مي رفتي ؟؟آيا در اين دنياي ديوونه فقط جا براي كلبه عشق من و تو را كم داشت كه نگذاشت ما اين كلبه را بنا كنيم و آيا آتش عشق من و تو آنقدر سوزان بود كه بايد خاموش ميشد..؟؟ امروز خيلي دلم گرفته..امروز ديگه احساس ميكنم كه خيلي به تو احتياج دارم ؛ احتياج باتو بودن ؛ احتياج تو را ديدن و با تو سخن گفتن . امروز احساس ميكنم كه در مردابي افتاده ام كه نه ميتوانم خودم را نجات بدهم و نه اين مرداب لعنتي قدرت اين را دارد كه مرا غرق كنه . يك چيزي بين بودن و نبودن اگه راستشو بخواي ديگه بريدم ..ديگه بي تو نميتونم اين زندگي پر فراز و نشيب رو به پايان ببرم ديگه نمي تونم توي هواي بدون تو نفس بكشم..خسته هستم و تن خسته من جز در كنار تو آرامش نداره . همه چيز تو نظر من زيبائيشونو از دست دادن ؛ ميدوني چرا؟؟؟چون زندگي با وجود تو فقط زيبا بود ……ولي افسوس كه تو ديگر نيستي
در بعضي از مسائل نمي توانم خاموش بنشينم و قفل سكوت بر لبان خود بزنم كه گويي آن كلام پنجه قويي دارد و اگر آنرا بازگو نكنم حصار خود را بر گلوي من تنگتر و تنگتر ميكند ولي از آنسو هم اگر بگويم دوستان خرده ميگيرند كه باز حال تو خراب شد و اختيار قلم را از دست دادي..؟؟؟ در لوس آنجلس آمريكا يا بقولي شهر فرشتگان عده اي از هموطنان عزيزمان در اداره محاجرت آن شهر به بند كشيده شدند عده اي كه هنوز كار اقامت آنها درست نشده بود يا در حال درست شدن بوده اداره محاجرت آمريكا آنان را زنداني كرده و با آنان با خشونت هرچه تمامتر رفتار كرده است. از آنسو عده اي از هموطنان عزيز برعليه اينكار دولت آمريكا دست به تظاهرات گسترده اي زدند..كه بايد به آنها مرحبا گفت ولي من كار به اين جريانات ندارم ..دل من از جاي ديگري به درد آمده و از آنجا كه چرا بايد هموطن من در غربت به سر ببرد و به بند نيز كشيده شود ؟چرا بايد هموطن من كشور ديگري را به كشور خود بلاجبار ترجيح دهد؟چرا ايراني با سابقه تاريخي 2561 سال به دست مردماني بي فرهنگ و خشن و بي تمدن بايد اثير بشوند؟؟راستي چرا؟؟ ميخواهم بيشتر بنويسم ولي گويي غول خو سانسوري
خداوندا امروز عاجزو ناتوان با زباني در كام كشيده و دست و پائي در بند بادلي شكسته و چشماني پر اشك رو به سوي تو كرده ام. خداوندا و اي اهوراي بزرگ مرا مي شناسي؟؟اين بنده اسيرت را مي شناسي كه به در گاهت رو كرده و چنين زارو نزار پيشاني بر خاك مي مالد وبه در گاهت سجده ميكند؟؟خداوندا آيا صداي من و امثال مرا مي شنوي؟ آيا ما هنوز مجرم و محكوم به شكنجه هستيم..؟!! خداوندا تا به كي محكوم ماندن در سياه چال تاريكيم و تا به كي محروم از ديدن خورشيد جهان افروز..؟؟!!خداوندا تا به كي در شب سياه بمانينم و از سرما بر خود بلرزيم؟ آيا اين شب تاريك را پاياني نيست و ديگر نبايد آسمان ما رنگ صبح را ببيند؟؟خداوندا تا به كي بر بام خانهايمان جغدان شوم آواز مرگ سر دهند و خواب را از چشمان در انتظار خواب ما بربايند؟؟خداوندا تا به كي بايد رخت عزا بر تن كردو گريست..؟؟آيا مردم ما ديگر رنگ شادي و لباس دامادي را نبايد ببينند..؟؟!! آيا اين جغدان شوم روزي سايه سياهشان را از بام خانه ما بر مي چينند و جاي خود را به كبوتران سپيد بال خواهند داد….؟؟!!! آيا ما آن روز را خواهيم ديد..؟؟؟!!
كجا ميتوان او را يافت..؟؟ در تاريكي مطلق ..يا پشت درهاي بسته…يا در كنار منقلي در هنگام استعمال افيون اما به ضن من ديگر نام اورا بر سنگ نبشته هاي گورهاي از ياد رفته بايد جست
گويند مولانا و جمعي از ياران در حال گشت و گذار در شهر بودند.در همان هنگام به محله اي از شهر مي رسند كه آن محله زنان بدكاره چادر زده و مشغول خود فروشي بودند.ياران مولانا بدو گفتند كه از اينجا بگذريم كه اگر ما را در اين مكان ببينند بسيار زشت باشد.مولانا بدان سخن توجه نفرمود و به چادر عده اي از آنان نزديك شد ؛ در آن هنگام زني از چادري بيرون آمد و مولانا بدو گفت تو كيستي ودر اينجا چه ميكني؟ زن كه مولانا را مي شناخت و آوازه شهرتش به گوشش رسيده بود گفت من و دوستانم زنان فاسقي هستيم كه به خود فروشي مشغوليم..مولانا ما را نصيحتي كن…در اين هنگام مولانا رو كرد به زن و گفت شما مريم مقدس زمانه هستيد و شما پاكدامنيد.... من آمده ام كه شما مرابه راه راست هدايت كنيد..چون آن جمع اين سخن بشنيدندهمه گريستند و به درگاه خداوند توبه كردند و از آن پس زناني پارسا پ درستكار شدند ....بدون شرح و توصيف اضافه
Image
داشتم فكر مي كردم كه روز به روز دنيا داره رو به سوي پيشرفت علم و صنعت و تكنولوژي گام بر مي داره و دنياي فردا دنياي كاملا ماشيني خواهد بود حال در اين دنياي ماشيني جاي انسانها در كجاست؟ آيا احساس نكرديد كه روز به روز روابط عاطفي بين انسانها كمتروكمتر مي شود وقتي از كسي سئوال مي كني كه كجا هستي و چزا يك سري به ما نمي زني؟؟؟جواب ميده گرفتاريم !!!نمی رسیم پس اين مدرنيته شدن و اين صنعتي شدن و اين ماشيني شدن زندگي براي چيست؟؟اينهمه ساختن وسائل راحتي براي چيست؟آيا براي اين نيست كه به زندگي انسانها راحتی و آسايش بيشتر ببخشد؟؟ پس چرا هرچه زندگي ماشيني تر مي شود گرفتاريهاي مردم نيز بيشتر مي شود؟؟ و اينجا هست كه انسان كم كم در خدمت ماشين در مي آيد نه ماشين در خدمت انسان آيا فكر كرده ايد در دنياي فردا كسي حافظ را مي شناسد؟؟مولوي را مي خواند؟؟خط مي نويسد؟؟موسقي مي نوازد؟؟ يا تمام اينكارها را ماشين انجام مي دهد؟؟ آیا کسی ....خطر ...خطر خطر سقوط انسان و جايگزين شدن ماشين نزديك است
و هرچه مادران زائیدند پدران کشتند
Image
وطنم داغ جوان دیده تویی از همه رنجیده تویی مادر غم دیده تویی وطنم لاله خشکیده تویی خاک ستم دیده تویی عقاب پر چیده تویی دل تو مثل دل ما میدونم خون وطن همه چشمای من و تو پر بارون وطن وطن آن روز می بینی با همین دستای خسته می زنیم شیشه عمر دشمنا رو می شکنیم وطنآن روزو می بینی که با این دستای بسته با چنگ و دون تو رو آزاد می کنیم . به امید بازگشت کبوترهای سفید آزادی
<img src="http://navidkings.netfirms.com/pic/map.jpg> <br />وطنم داغ جوان دیده تویی <br />از همه رنجیده تویی <br />مادر غم دیده تویی <br />وطنم لاله خشکیده تویی <br />خاک ستم دیده تویی <br />عقاب پر چیده تویی <br />دل تو مثل دل ما میدونم خون وطن <br />همه چشمای من و تو پر بارون وطن <br />وطن آن روز می بینی با همین دستای خسته <br />می زنیم شیشه عمر دشمنا رو می شکنیم <br />وطنآن روزو می بینی که با این دستای بسته <br />با چنگ و دون تو رو آزاد می کنیم <br />. <br /><b>به امید بازگشت کبوترهای سفید آزادی</b>
Image
لالا ديگه بسه گل لاله بهار سرخ امسال مثل هرساله هنوزم تير و تركش قلب و ميشناسه هنوز شب زير سرب و چكمه ميناله نخواب آروم گل بي خوارو بي كينه نمي بيني نشسته گوله تو سينه آخه بارون كه نيست رگباره باروته سزاي عاشقاي خوبه ما اينه نترس از گوليه دشمن گل لادن كه پوست شير پوست سرزمين من اجاق گرم سرماي شب سنگر دليل تا سپيده زفتن و رفتن نخواب آروم گل بادوم ناب آور گل دل نازك خسته گل پرپر نگو باد ولايت پرپرت كرده دلاور قد كشيدن رو بگير از سر دوباره قد بكش تا اوج فواره نگو اين ابر بي بارون نمي زاره مثل يار دلاور نشكن از دشمن ببين سر ميشكنه تا وقتي سر داره نذاشتن همصدايي رو بلد باشيم نذاشتن حتي با همديگه بد باشيم كتاباي سفيد و دوره مي كرديم كه فكر شب كلاهي از نمد باشيم نگو رفت تا هزار تا هزار مهتاب نگو كو تا دوباره بپريم از خواب بخون با من نترس از گوله ي دشمن بيا بيرون بيا بيرون از اين مرداب نگو تقواي ما تسليم و ايثاره نگو تقديره ما صد تا گره داره به پيغام كلاغاي سياه شك كنن كه شب جز تيرگي چيزي نمياره نخواب وقتي كه هم بغضت به زنجيره
در تا بوتي پار چه ا مي خوابم و در تابوتي پارچه اي از خواب بر مي خيزم گل هاي رنگ و رو رفته پرده تابوت من هر روز تکرار مي شوند در آسماني که شبها حسرت ستاره هايش را مي کشم و هر روز روياي تو تنها اتفاق تازه زندان من است و اگر شبي به خوابم نيايي به اندازه مرگ دلتنگ تو مي شوم
...قسمت دوم علي (ع )درباره اين افراد مي گويد : مردماني خشن ؛ فاقد انديشه عالي و احساسات لطيف هستند ؛ مردمي پست و برده صفت و اوباش ؛ اينها اول بايد تعليمات ببينند به اينها بايد فرهنگ ثقافت اسلامي ياد بدهند ؛ بايد (براي اينها قيم حكومت كند ؛ اينها را بايد مچ دستشان را گرفت ؛ نه اينكه آزاد بگردند و شمشير دست بگيرند و راجع به ماهيت اسلام اظهار نظر كنند ( نهج البلاغه خطبه 238 بدا به حال جامعه اي كه در آن نادانها و احمقها مظهر قدس و تقوي شناخته شوند و مردم آنان را مظهر دين بشمارند ؛ آري اينزمان است كه منافقان زيرك حيات ميگيرند و اين نادانهاي احمق را پلي براي گذر خود و نردباني براي بالا رفتن و رسيدن به مقاصد مي كنند ؛ علي با اين نادانان براي اين مبارزه كرد كه ميدانست هركجا كه جاهلي هست منافق سود جويي نيز هست ؛ بايد احمق و نادان را از ميان برد چون نادان واحمق ابزار دست منافقند چون مبارزه با اين افراد خلع سلاح كردن منافق و شمشير از دست منافق گرفتن است. خطر وجود افراد منافق در جامعه بسيار جدي است اينان در لباس دين و با نام دين عليه دين به مبارزه بر ميخيزند. علي (ع) ميفرمايد: پيغمبر به من
شهادت مولای عارفین و امام عاشقین بر همه عاشقان تسلیت باد ...قسمت اول شايد بازگو كردن داستان خوارج و حكمي كه علي (ع) براي آنها صادر كرد خالي از لطف نباشد. خوارج عده اي از همراهان علي (ع) بودند كه در جنگ صفين و آن جرياناتي كه رخ داد از سپاه آن حضرت بيرون آمدند و علي را كافر شمردند و شروع به مخالفت با وي پرداختند.ابتدا خوارج به صورت آرام فقط مخالفت خود را اعلام ميداشتند و هنوز به جنگ مصلحانه روي نياورده بودند و حضرت علي نيز كاري با آنها نداشت و حتي حقوق آنها را نيز از بيت المال قطع نكرده بود تا اينكه خوارج تصميم به جنگ بر عليه كساني گرفتند كه به گمان آنها كافر بودند و اين زمان بود كه علي (ع) در جنگ نهروان آنها را كشت و از بين برد. علي (ع) زيبا درباره از بين بردن خوارج مي گويد: چشم اين فتنه را من در آوردم.غير از من احدي جرأت چنين كاري را نداشت پس از آنكه موج دريايي و شبه ناكي آن بالا گرفته بود و ((هاري)) آن فزوني يافته بود.(نهج البلاغه..خطبه 92 ) آري به واقع بعد از علي چه كسي را ياراي كشتن انسانهايي را داشت كه از شدت عبادت پيشانيهايشان پينه بسته و كف دستشان مانند پاي شتر سفت شده ، ل
بود در كشورافسانه كسي شهره در نه گفتن نام ميخواهي؟؟نه كام ميجويي؟؟نه تو نميخواهي يك تاج طلا بر سر؟؟نه تو نمي خواهي از سيم قبا در بر؟؟نه مذهب ما را ميداني؟؟نه خط ما ميخواني آيا؟؟نه نه ؛ بهربانگ كه برپا ميشد نه ؛‌ بهر سر كه فرو مي آمد نه ؛ بهر جام كه بالا ميرفت نه ؛ بهر نكته كه تحسين ميشد نه ؛ بهر سكه كه رايج ميگشت روزي آئينه بدستش دادند مي شناسي او را؟؟ آه ؛ آري خود اوست مي شناسم او را گفته شد ديوانه است سنگسارش كردند بدون شرح...حال و روزگار من
و آزادی این درفش پاره پاره از جور ستمگران هنوز در اوج اهتزاز است جون تندر و برق در برابر باد
هوا ابری ..ابری تیره .. دلها گرفته ..چایی گرم .. بخاری گرم ..نسیمی سرد ..دلی سردتر وجودی گرم ..نفسی گرمتر ..حرفای قشنگ ..اما گوشی کر من با تو ..تو با من..اما دور.. دور دور ..گفتیم دین ..دین یعنی این..گفتن نه..این دیگه نشد..باید بری سر دار.. دوستان خدا نگهدار . دیروز شلوغ ..امروز شلوغ..فردا شلوغ..اوضاع شده شلوغو پلوغ..باید کاری کرد..فکر چاره ای کرد دوست بسیجی پاشو ..باز چماق دست بگیر..باز اوضاع و بدست بگیر..پاشو کاری کن ..پاشو فکر چاره کن ..ما حکومت میخواهیم..ما دانشجو نمیخواهیم آدم یاغی نمیخوایم..استاد وراج نمیخوایم..آدم پررو نمیخوایم بسیجی بکش..((او) )با توست..هرچی جنایت بکنی ((او)) هست حمایت می کند . خونه ها خلوت و درها بسته...کوچه ها تاریک و طاقها شکسته از صدا می افتن تارو کمونچه ..مرده میبرن کوچه به کوچه اهل خونه رو بردن تو زندون ..تو کوچه های شهر مامور سرگردون شکستن هرچی ..اسباب خوشی..مرده ها تو زندونا شده فراوون اوضاع تو کوچه شلوغ پلوغه ..گروه فشار شده دیوونه به امید آزادی
سلام نمي دونم چرا اين فصل كه مي شه ياد تو مي افتم.ياد با تو بودن ياد با هم بودن ياد اولين شعله عشق از اولين ديدار نمي دونم چي توي اون نگاه به عمق دريات بود كه منو غرق اون نگاه كرد.. اولين نگاه بود يا اولين سلام نمي دونم ولي هرچي بود از همون روز اول شروع شد يادته من بهت گفتم اين عشق تا كي ادامه داره گفتي عشق تا نداره ..اگه تا بذاري ادامه نداره گفتم من هميشه با اين عشق مي مونم و تو گفتي من با اين عشق مي ميرم و ما شديم يك كبوتر و با هم شروع به پرواز كرديم ؛ رفتيم و داشتيم تو آسمون عشق خودمون پرواز مي كرديم بدون اينكه كاري به كسي داشته باشيم ولي صياد بي رحمه زمونه كه با همبودن و دوست نداره ما رو شكار كرد يادته ؟؟؟ حتما يادته كه اون روز عصر اومدي پيشم نمي دونم چرا؟؟ولي وقتي ديدمت دلم لرزيد اومدي و گفتي سلام عزيزم گفتم سلام خانوم خانوما احواله شما گفتي ممنون . گفتم خوب امروز خانوم خانوما كجا مايلن تشريف ببرن؟؟ گفتي هيجا ..گفتم چرا؟؟ گفتي عجله دارم بايد برم ..گفتم كجا ؟؟گفتي من اومدم براي خداحافظي!! نمي دونم اين حرفو كه شنيدم چرا باز پشتم لرزيدگفتم خوب اگه مي خواي بري سفر منم ميام كه
دوست دارم سوار موج دريا شوم تنا به كرانها روم.. يا بالي گيرم كه به آسمانها روم...يا اين هردو را واگذارم و روحي گيرم كه به جائي روم كه آرام گيرم. . آن زمان كه عقل را رها كردم خود را پيدا كردم.. به نداي دل گوش كردم و خود را با غمي جديد هم آغوش كردم از شدت اين غم سوختم و از هيچ دوباره خود را ساختم . اي جوان مرد در اين راه مرد باش و در مردي فرد باش وبا دل پر درد باش كار خام مكن و هر كاري كني جز تمام مكن و در هوا وهوس مقام مكن وهوا و حرص را بر خود رام مكن اگر عزم اين كار داري خيز و قصد راه كن نه زاد راه بر گير و نه كس را همراه كن و نه همراه را آگاه كن
بعد از آن ديوانگيها اي دريغ باورم نايد که عاقل گشته ام گويا ((او)) مرده در من اين کان چنين خسته و خاموش و باطل گشته ام . هردم از آيينه ميپرسم مللول چيستم ديگر به چشمت چيستم؟ ليک در آيينه ميبينم که واي سايه اي هم زآنچه بودم نيستم . همچو آن رقاصه ي هندو بناز پاي ميکوبم ولي ير گور خويش وه که با صد حسرت اين ويرانه را روشني بخشيده ام از نور خويش . ره نمي جويم به سوي شهر روز بي گمان در قعر گوري خفته ام گوهري دارم ولي او را زبيم در دل مردابها بنهفته ام . مي روم اما نمپرسم زخويش ره کجا؟ منزل کجا؟ مقصود چيست؟ بوسه ميبخشم ولي خود غافلم کاين دل ديوانه را معبود کيست . او)) چو در من مرد نا گه هرچه بود)) در نگاهم حالتي ديگر گرفت گوييا شب با دو دست سرد خويش روح بي تاب مرا در بر گرفت . آه آري اين منم اما چه سود او ))که در من مرد ديگر نيست نيست)) مي خروشم زير لب ديوانه وار او)) که در من بود آخر کيست ... کيست؟))
خورشید از پشت پنجره به بدن سرد و یخ کرده من میتابد تا روح فراری من از این جسم سرد باز یه کالبدم آرام آرام باز گردد . قلم در دست گرفتم تا بنویسم ولی هرچه قدر تلاش کردم تلاشی بس عبث بود چون که قلم بیچاره من دیگر خونی در تن نداشت ... او دیگر زنده نبود . فریاد .. فریاد ... ولی صدایی ازاین لبان بهم دوخته شده به گوش این ناشنوایان نمی رسد . پرنده اسیر را رها کردم ...افسوس که او در آزادی مرد.
براش از حافظ مي خونم ميگه برو بابا حال داري يه چي بخون تا بتونم شكم زن و بچه هام و سير كنم.از عرفان و سلوك براش ميگم ميگه يه چي بگو تا بتونم قسطهاي عقب افتادم و بدم.از.....ديدم راست ميگه ..هر چي براش بگم صبر كن كه آخرت از آن توست ...عرفان اينو ميگه و دين...خلاصه ديدم چيزي نگم بهتره چون ميگه ميدوني چيه؟؟؟ميگم نه ميگه هركي پول داره هم اين دنيارو داره هم اون دنيارو . داشتم فكر ميكردم هروقت خوردم زمين و از درد خواستيم گريه كنيم گفتن مگه مردم گريه ميكنه هروقت اتفاقي افتاد كه داشتيم گريه ميكرديم گفتن مگه دختري گريه ميكني؟؟ خلاصه حالا داريم گريه ميكنيم ...گريه كنيد مسلمونا گريه كنيد ثوابه شب اول قبر موقعه جوابه . ناپلئون ميگه اونقدر شكست خوردم كه شكست دادن و يادگرفتم...ياشكست پله پيروزيه...حالا ما اونقدر همه رو شكست داديم كه حالا تا چند ساله ديگه افغانستانم شكستمون ميده . الو...فوت فوت...الو..فوت فوت...خدا لعنت كنه اين گراهام بل و تلفن براي مكالمه اختراع كرد يا اسباب مردم آزاري . آقا 1000000 پول داري بدي قرض من ..نه...پس تو اگه اينقدر پول نداري واسه چي زنده هستي . آقا 100 تومان
سالهاست که با صدای مترنم او از خواب بیدار ميشم هنوز اوست که منو از خواب بيدار میکنه و اولین دیدار قامت و چهره مهربان اوست ...اوست که به من نوید روزی جدید رو میده هنوز اوست ...هنوز اوست که باید بگوید دیرت شود مگه نمی خواهی بری ...ومن بگم الان بلند میشم ...هنوز او باید بیادم بیارد بسیاری از کارها رو ....نهارت و بردی ...نه .. یادم رفت ... بله ...یک روز بی او محال است ..محال برایم همیشه بمان ...همیشه
دل دريايي من بي تو مردابي است
اول بايد بگم که باعث خوشحال که تیمهای شهرستانی اینقدر پیشرفت کردند قابل توجه آبی دوم فرا رسیدن ماه مبارک و تبریک میگم خوب و خوش باشید و اهورای بزرگ یاورتان
کسي میتونه به من کمک کنه تا چند تا رابطه رو من بدست بیارم تحقیق در باره گوشت فاسد...زیاد شدن سرعت ماشین ...لغزندگی جاده و زیر گرفتن ماشین بوسیله کاميون .....در ديیار ابدی بودن . . خانواده های داغ دار چشمانی پر اشک دادن تاقين يا علِرضا .......عزیزم خدايا صبرم بده خدايا طاقتم بده اینها از زبان برادری داغ دار ساری شده است خدا يا تا کی
آيا آقايان حسودترند يا خانمها؟ نمي دانم چرا آقايان اصرار دارند كه ثابت كنند همسرانشان حسودند؟ و براي اثبات حرفشان البته چند دليل منطقي نيز مي آورند .مثلا مي گويند با فلان خانم مشغول صحبت بوديم يا داشتيم چشم چراني مي كرديم يا مشغول شوخي با فلان زن بوديم كه همسرمان ديد و كلي ناراحت شد يا مثلا مي خواهيم زن دوم بگيريم نميگذاره بابا عجب اين خانمها حسودند؟؟؟ حال از آقايوني كه اصلا حسود نيستند يك سئوال دارم ؟ آيا شما خودتون خوشتون مياد كه همسر عزيزتان با يك مرد غريبه گرم بگيرد؟؟ در جواب اين سئوال جواب زيبائي مي شنوم كه ما مرديم و آنها زن و من در آخر معني اين حرف و تفاوت ميان زن و مرد را نفهميدم يعني اينكه مرد هركاري خواست بكند و زن...ممنوع خلاصه ما كه نفهميدم كه كي آخر حسوده ولي به اين چند نكته هم توجه كنيد بد نيست در چادر و رو بنده كردن خانمها توسط آقايان اجازه ندادن شركت در اجتما و فعاليت اجتماعي زنان بدست مردان اجازه ندادن ادامه تحصيل و فراهم نكردن زمينه هاي آن براي زنان ندادن حق و حقوق اجتماعي برابر به زنان . . . خلاصه خانمهاي عزيز ديديد شما حسودتر از آقايان تشريف دار
اگر راست است که هرکسي يک ستاره در آسمان دارد ستاره من بايد دور تاريک و بي معني باشد شايد من اصلا ستاره نداشته ام اغلب براي فراموشي و براي فرار از خودم ايام بچگي خودم را بياد مي آورم که هنوز حس کنم بچه هستم و براي مرگم و براي معدوم شدنم يک نفس دومي هست که به حال من ترحم مي آورد بحال اين بچه اي که خواهد مرد زندگي من در هر روز و هر دقيقه عوض ميشودبنظرم مي آيد که طول زمان و تغيراتي که ممکن بود آدمها در چندين سال بکنند براي من اين سرعت سير و جريان هزاران بار مضاعف و تندتر شده در صورتيکه خوشي آن بطور معکوس به طرف صفر ميرود و شايد هم از صفر تجاوز کند عده اي هستند از بيست سالگي شروع به جان کندن مي کنند در صورتيکه بسياري از مردم در هنگام مرگشان خيلي آرام و آهسته مثل پيه سوزي که روغنش تمام مي شود خاموش مي شوند حضور مرگ همه موهمات را نيست و نابود ميکند ما بچه هاي مرگ هستيم و مرگ است که ما را از فريب زندگي نجات ميدهد و در ته زندگي اوست که ما را صدا ميزند و به سوي خودش ميخواند اگر در ميان بازي گاهي مکث مي کنيم براي اين است که صداي مرگ را شنيديم و آنزمان که که ناگاه به فکري فرو رفته و از زمان
تو چيستي و كيستي روزي كه از تو دور بودم ترسيدم كه نزديك تو شوم و امروز هراسان روز فراغم ............ اين سايه هاي ترسناك كيستند كه اينگونه بر من هجوم آوردند؟؟...مرا دارند ميبرند..كمك...واي..ديگر اينجا كسي صدايم را نمي شنود ............. گذشته گذشته است و حال نيز گذشته آينده را در ياب كه او حال است ........... مي خواهم خانه اي بنا كنم كه نتوان اورا ويران كرد ولي كجا؟؟روي زمين از ترس زلزله در كوه از ترس ريزش تخته سنگ در دريا از ترس طوفان و در آسمان از ترس شهاب سنگ پس بايد خانه اي در دل مردم به پا كنم كه آنجا امن ترين مكان است ......... با چشماني پر اشك نعشهاي خود را بدرقه ميكنيم بر سر مزارش خون ميفشانيم...آيا آنزمان كه زنده بود نيمي از اين كارها را كرديم؟؟ ........ با چشمهايي معصوم به تو و دنياي پر آشوبت مي خندد او آزادانه ميخندد در صورتي كه تو نمي تواني ....... پاي گذشته تاب بيش از اين راه رفتن نداشت ..او را رها كردم و...پرواز كردم ....... قطار از سرعت افتاد...نوبت كيست ....... دردهايم مرا رها نمي كنند..دمي ياد او به سراغم مي آيد ..آن دردها رفتند و درد دوري از او بجانم ا
سلام سپس بعد مدتها ما هم اومدیم از این به بعد مطالب منو ميتونيد اينجا بخونید
Image
پرده را برداريم : وبگذاريم که احساس هوايي بخورد بگذاريم بلوغ زير هر بوته که ميخواهد بيتوته کند بگذاريم غريزه پی بازی برود کفش ها را بکند . و به دنبال فصول از سر گلها بپرد بگذاريم که تنهايی آواز بخواند چيز بنويسد به خيابان برود
فکر کنم درست شد ديگه !!!
1 2 3 آزمايش ميشه