Posts

Showing posts from October 27, 2002
آيا آقايان حسودترند يا خانمها؟ نمي دانم چرا آقايان اصرار دارند كه ثابت كنند همسرانشان حسودند؟ و براي اثبات حرفشان البته چند دليل منطقي نيز مي آورند .مثلا مي گويند با فلان خانم مشغول صحبت بوديم يا داشتيم چشم چراني مي كرديم يا مشغول شوخي با فلان زن بوديم كه همسرمان ديد و كلي ناراحت شد يا مثلا مي خواهيم زن دوم بگيريم نميگذاره بابا عجب اين خانمها حسودند؟؟؟ حال از آقايوني كه اصلا حسود نيستند يك سئوال دارم ؟ آيا شما خودتون خوشتون مياد كه همسر عزيزتان با يك مرد غريبه گرم بگيرد؟؟ در جواب اين سئوال جواب زيبائي مي شنوم كه ما مرديم و آنها زن و من در آخر معني اين حرف و تفاوت ميان زن و مرد را نفهميدم يعني اينكه مرد هركاري خواست بكند و زن...ممنوع خلاصه ما كه نفهميدم كه كي آخر حسوده ولي به اين چند نكته هم توجه كنيد بد نيست در چادر و رو بنده كردن خانمها توسط آقايان اجازه ندادن شركت در اجتما و فعاليت اجتماعي زنان بدست مردان اجازه ندادن ادامه تحصيل و فراهم نكردن زمينه هاي آن براي زنان ندادن حق و حقوق اجتماعي برابر به زنان . . . خلاصه خانمهاي عزيز ديديد شما حسودتر از آقايان تشريف دار
اگر راست است که هرکسي يک ستاره در آسمان دارد ستاره من بايد دور تاريک و بي معني باشد شايد من اصلا ستاره نداشته ام اغلب براي فراموشي و براي فرار از خودم ايام بچگي خودم را بياد مي آورم که هنوز حس کنم بچه هستم و براي مرگم و براي معدوم شدنم يک نفس دومي هست که به حال من ترحم مي آورد بحال اين بچه اي که خواهد مرد زندگي من در هر روز و هر دقيقه عوض ميشودبنظرم مي آيد که طول زمان و تغيراتي که ممکن بود آدمها در چندين سال بکنند براي من اين سرعت سير و جريان هزاران بار مضاعف و تندتر شده در صورتيکه خوشي آن بطور معکوس به طرف صفر ميرود و شايد هم از صفر تجاوز کند عده اي هستند از بيست سالگي شروع به جان کندن مي کنند در صورتيکه بسياري از مردم در هنگام مرگشان خيلي آرام و آهسته مثل پيه سوزي که روغنش تمام مي شود خاموش مي شوند حضور مرگ همه موهمات را نيست و نابود ميکند ما بچه هاي مرگ هستيم و مرگ است که ما را از فريب زندگي نجات ميدهد و در ته زندگي اوست که ما را صدا ميزند و به سوي خودش ميخواند اگر در ميان بازي گاهي مکث مي کنيم براي اين است که صداي مرگ را شنيديم و آنزمان که که ناگاه به فکري فرو رفته و از زمان
تو چيستي و كيستي روزي كه از تو دور بودم ترسيدم كه نزديك تو شوم و امروز هراسان روز فراغم ............ اين سايه هاي ترسناك كيستند كه اينگونه بر من هجوم آوردند؟؟...مرا دارند ميبرند..كمك...واي..ديگر اينجا كسي صدايم را نمي شنود ............. گذشته گذشته است و حال نيز گذشته آينده را در ياب كه او حال است ........... مي خواهم خانه اي بنا كنم كه نتوان اورا ويران كرد ولي كجا؟؟روي زمين از ترس زلزله در كوه از ترس ريزش تخته سنگ در دريا از ترس طوفان و در آسمان از ترس شهاب سنگ پس بايد خانه اي در دل مردم به پا كنم كه آنجا امن ترين مكان است ......... با چشماني پر اشك نعشهاي خود را بدرقه ميكنيم بر سر مزارش خون ميفشانيم...آيا آنزمان كه زنده بود نيمي از اين كارها را كرديم؟؟ ........ با چشمهايي معصوم به تو و دنياي پر آشوبت مي خندد او آزادانه ميخندد در صورتي كه تو نمي تواني ....... پاي گذشته تاب بيش از اين راه رفتن نداشت ..او را رها كردم و...پرواز كردم ....... قطار از سرعت افتاد...نوبت كيست ....... دردهايم مرا رها نمي كنند..دمي ياد او به سراغم مي آيد ..آن دردها رفتند و درد دوري از او بجانم ا
سلام سپس بعد مدتها ما هم اومدیم از این به بعد مطالب منو ميتونيد اينجا بخونید
Image
پرده را برداريم : وبگذاريم که احساس هوايي بخورد بگذاريم بلوغ زير هر بوته که ميخواهد بيتوته کند بگذاريم غريزه پی بازی برود کفش ها را بکند . و به دنبال فصول از سر گلها بپرد بگذاريم که تنهايی آواز بخواند چيز بنويسد به خيابان برود
فکر کنم درست شد ديگه !!!
1 2 3 آزمايش ميشه