از شهر تاريك و يخ زده خود بي زار بود و مي خواست به سرزمين نور و روشنائي برود ؛ تصميمش را گرفت و حركت كرد
و به شهر نور رسيد ولي افسوس چون به نور عادت نداشت كور شد و تن سرد و يخ زده اش نيز آب شد و او از بين رفت
..... او مـــــــرد
.
.
.
اهــــورايــــي بـــــاشــيــد