Posts

Showing posts from April 20, 2003
بر خيز و پر کن ساقيا وز مي لبالب جام را تا زان شراب تلخوش شيرين نمايم کام را چون اين جهان فاني بود عمرت در او آني بود از فرط ناداني بود خوردن غم ايام را با ماه روئي نيک خو بر خيزو بنشين و بگو با روی او و موی او خوش باش صبح و شام را کردم فغان در هر سحر خوردم بسي خون جگر تا در کنا آرم مگر وان سرو سيم اندام را ای موی و رويت کفرو دين برقع برافکن از جبين وز عشق خود مجنون ببين هم خاص را هم عام را ای آنکه گفتي در جهان هيچت نباشد آرزو دارد صفايي آرزو بوسد روخ آن يار را . . اهــــورايــــي بـــــاشــيــد
جوونامون دلشکسته همه از زندگي خسته پشت سر شلاق و زندون روبرو دراي بسته حرمت زن و شکستن بال آزاديش و بستن سنگ زدن به جسم خستش شاد و آسوده نشستن وطنم داغ جوان ديده تويي از همه رنجيده تويي مادر غم ديده تويي وطنم لاله خشکيده تويي خاک ستم ديده تويي عقاب پر چيده تويي دل تو مثل دل ما ميدونم خون وطن همه چشماي من و تو پر بارون وطن وطن آن روز مي بيني با همين دستاي خسته مي زنيم شيشه عمر دشمنا رو مي شکنيم وطنم با چنگ و دندون تورو آزاد مي کنيم ذره ذره خاک تو دوباره آباد مي کنيم