Posts

Showing posts from August 10, 2003
شكر خدايرا كه مسكين و فقيرم زيرا كه مسكنت و فقر ارباب من است اربابي كه مرا آزاد كرده و زنجير از پايم گشوده و حال مرا توان آن هست كه بر دنيا بنگرم بي آنكه كسي بر من بنگرد . . . اهــــورايــــي بـــــاشــيــد
هر روز پگاهي دارد ؛ نيمروز و شامگاهي و بازگشت هر ساعت تغييري دگر پيش مي آيد عقربه ها بر صفحه ساعت مي گردند هر سال تابستان ؛‌ پائيز و زمستان و بهاري دارد و هر فصل از سال ارمغان نويني مي آورد و من نمي دانم كه تو سالي يا روزي؟تو همواره در تغييري آيا اين طبيعت توست يا طبيعت از تو تقليد مي كند؟
در ميان آن شب تاريك ؛ صدايي جز صداي وحشت آور آن باد ديوانه نبود او زوزه كشان به همجا سر ميكشيد و ويران مي كرد و مي رفت مدتي گذشت و نفس آن باد ويرنگر گرفت ؛‌ دريافت كه ديگر قدرتي برايش نمانده است و ديگر دورانش به سر آمده بايد كاري مي كرد ؛ تصميم گرفت كه خود را به نسيمي تبديل كند و آهسته بوزد وراحت تن خستگان شود آري اين نسيم خنك امروز همان باد ويرانگر ديروز است ؛ آيا بايد به اين نسيم جان افزا اعتماد كرد؟ آيا اين يك آرامش مرموز قبل از طوفان نيست ؟ ‌آيا حال كه اين باد قدرتي ندارد نسيم شده ؛ اگر فردا قدرتي بدستش افتاد باز همان باد ويرانگر سابق نخواهد شد..؟؟ آيـا..؟؟؟آيـا..؟؟ او چون مي خواهد هميشه باشد و عطش بي پايان ماندگار بودن اوست ..... كه او امروز نسيمي خنك است و گرنه . . . اهــــورايــــي بـــــاشــيــد