Posts

Showing posts from December 22, 2002
برای ديدن اينهمه ظلم و بازگو کردن آن بايد به دنبال کلمات جديد و ادبياتي تازه بود
شايد شما هم در خيابان كودكان خياباني را كه در حال فروش اجناسي هستند ديده باشيد.در ميان اينها عده اي به فروش آيات خداوندي نيز مشغولند.يعني تعدادي از آيات را در دستشان مي گيرند و آنها را ميفروشند. در نخستين نظر ديدن اين كودكان كه براي ارتزاق روزي مجبور به دستفروشي شده اند خود دردي جانكاه است ولي فروش آيات خود بحثي جداست.در مملكت اسلامي كه بايد دين و كلام خداوند به طور رايگان در ميان مردم نشر شود حال ببينيد كه چگونه كلام خداوندي منبع در آمدي براي عده اي شده كه از اين راه نان بخورند.آري درد آور است كه در جامعه اي كه داعيه دار حكومت اسلامي است شاهد ديدن چنين مناظري باشيم ؛ شاهد ديدن عده اي كه از راه دين و بنام دين و با كلام خدا در حال معامله هستند واعظان كين جلوه در محراب و منبر مي كنند چون به خلوت مي روند آن كار ديگر مي كنند
نميدانم درزندگي ما چرا اين تند باد حوادث به وزيدن گرفت و اين صياد بي رحم زندگي چرا در آسمان رنگين حيات فقط من و تورا در حال پرواز ديد و ما را شكار كرد..؟؟چرا اين دنيا آنقدر كوچك شده بود كه تو بايد مي رفتي ؟؟آيا در اين دنياي ديوونه فقط جا براي كلبه عشق من و تو را كم داشت كه نگذاشت ما اين كلبه را بنا كنيم و آيا آتش عشق من و تو آنقدر سوزان بود كه بايد خاموش ميشد..؟؟ امروز خيلي دلم گرفته..امروز ديگه احساس ميكنم كه خيلي به تو احتياج دارم ؛ احتياج باتو بودن ؛ احتياج تو را ديدن و با تو سخن گفتن . امروز احساس ميكنم كه در مردابي افتاده ام كه نه ميتوانم خودم را نجات بدهم و نه اين مرداب لعنتي قدرت اين را دارد كه مرا غرق كنه . يك چيزي بين بودن و نبودن اگه راستشو بخواي ديگه بريدم ..ديگه بي تو نميتونم اين زندگي پر فراز و نشيب رو به پايان ببرم ديگه نمي تونم توي هواي بدون تو نفس بكشم..خسته هستم و تن خسته من جز در كنار تو آرامش نداره . همه چيز تو نظر من زيبائيشونو از دست دادن ؛ ميدوني چرا؟؟؟چون زندگي با وجود تو فقط زيبا بود ……ولي افسوس كه تو ديگر نيستي