Posts

...... هر درودی را بدرودی است هر طلوع زيبای صبحگاهي غروبي برای آن است هرآنگاه که سر فصلي را شروع مي کنِم مي دانيم که آن سر فصل يک خاتمه دارد و امروز صحبت از یک پايان است .... صحبت از يک وداع ..... صحبت از دل کندن و رفتن از کنار عزيزاني که بدون آنها بودن دل کندن و رفتن .... آری ديگر بايد رفت .... بدرود ای حريم تنهائي من ..... بدرود ای دوستان هميشه ياور من ........ بدرود . سپاس از شمائي که هميشه با من بوديد . شاد باشيد و هميشه خندان . . . اهورا ياور شما دوستای گلم
.... سلام به تمام یاران هميشه گی خودم .... سلام من رو تمام دوستان بايد ببخشند که می آیند و باز با ..... !!!! آری مطلب قبل و ديگر هيچ شايد اين وبلاگ هم مانند زندگي خودم شده .... هيچ زندگي که تمام آن در يک معني خلاصه مي شود و آنهم کار است صبح پوشيدن لباس جهت رفتن به کار شب در آوردن لباس از برای خواب . . . مرا باز هم از برای تمام تاخیرهایم ببخشید . . . شاد باشيد و در پناه اهورای يکتا
............ يا علي گفتيم و عشق آغاز شد .......... تولد مولا علي رو به تمام عاشقان راستين حق و حقيقت و عدالت تبريک مي گم . . . اهــــورايــــي بـــــاشــيــد
بگذار سايه من سرگردان از سایه تو دور و جدا باشد روزی بهم رسيم گر باشد کس بین ما ..... بجز خدا باشد . . . اهــــورايــــي بـــــاشــيــد
با من از ريزش باران بهار با من از ريزش گلهاي قشنگ با من از باغ بگو . با من از سبز ترين فصل نجيب با من از سرخترين غنچه ي عشق با من از دشت بگو . با من اي چشم تو ناز با من اي دست تو گرم با من از چلچله ها با من از صبح اميد با من از عـشـق بگو . . . اهــــورايــــي بـــــاشــيــد
از شهر تاريك و يخ زده خود بي زار بود و مي خواست به سرزمين نور و روشنائي برود ؛ تصميمش را گرفت و حركت كرد و به شهر نور رسيد ولي افسوس چون به نور عادت نداشت كور شد و تن سرد و يخ زده اش نيز آب شد و او از بين رفت ..... او مـــــــرد . . . اهــــورايــــي بـــــاشــيــد
خورشيد و ماه با تمام روشنائي خود باز نبايد مغرور باشند ؛ زماني كه بر چهره خورشيد در روز و بر روخ ماه در شب لكه ابري نشيند . . . اهــــورايــــي بـــــاشــيــد